منظور از تجرد روح انسان یا ملائکه چیست؟ آیا حکما و عرفای اسلام روح انسان و فرشتگان را مجرد می‌دانند؟

سؤال:
منظور از تجرد روح انسان یا ملائکه چیست؟ آیا حکما و عرفای اسلام روح انسان و فرشتگان را مجرد می‌دانند؟

پاسخ:
در ابتدا باید گفت: یکی از ساحات عالم غیب ملائکه‌اند؛ وجود فرشته در فلسفه با دلایل متعدد اثبات شده که در ورای عالم مادی و محسوس و عالم مثال و برزخ، عالم دیگری است که از آن به عالم عقل تعبیر می‌شود و آن‌ها موجوداتی بسیط هستند.
حکمای الهی چند دلیل عقلی بر اثبات موجودات مجرد که از آن‌ها در فلسفه به عقل و در آموزه‌های وحیانی به ملائکه (فرشتگان) یاد می‌شود، بیان کرده‌اند، از آن جمله این که خداوند متعال یکتا و بسیط محض است. از او جز یک حقیقت بسیط صادر نمی‌گردد . هرگز او بدون واسطه علت موجودات کثیره نخواهد بود، چون از بسیط صرف جزء بسیط صادر نمی‌گردد،
هیچ یک از موجودات نظیر جسم، ماده، صورت، نفس اعراض، نمی‌توانند از خداوند بدون واسطه صادر شده باشند، زیرا جسم که مرکب است و صدور مرکب از بسیط محض محال است، پس جسم صادر اول و واسط صدور سایر موجودات نیست، ماده نیز نمی‌تواند واسطه صدور باشد، زیرا صلاحیت فاعلی ندارد و ماده قوه و استعداد محض است.
صورت نیز نمی‌تواند واسطه صدور اشیا باشد، چون صورت در فاعلیت خود محتاج ماده است. صورت اگر صادر اول از خداوند باشد و واسطه صدور اشیا باشد، بدین معنا است که قبل از ماده تحقق داشته،در حالی که صورت تقدم وجودی بر ماده اول ندارد.
نفس نیز نمی‌تواند صادر اول از خدا و سبب پیدایش موجودات بعدی باشد، چون نفس در کارهایش نیازمند بدن است. اگر قبل از بدن به عنوان صادر اول تلقی شود، معنایش این است که کارهایش را بدون بدن انجام داده، واسطه صدور موجودات گردیده، در حالی که نفس در فاعلیت خود نیازمند بدن است.
همچنین اعراض نمی‌توانند صادر اول و سبب و واسطه صدور اشیا از حق تعالی باشند، چون اعراض بدون جواهر
نمی‌توانند تحقق پیدا کنند، پس نمی‌توانند به عنوان صادر اول واسطه صدور جواهر از مبدء اول گردند.
بنابراین به ط
ور یقین موجود مجردی به نام عقل (فرشته) صادر اول و بسیط و اولین آفریده است. سبب و واسطه خلقت موجود بعد از خود شده، به همین ترتیب سلسله موجودات مجرد یکی پس از دیگری به وجود آمده تا نوبت به خلقت جهان طبیعت رسیده است. (1)
موجود دیگر که جزء موجودات غیر مادی است وجود روح است؛ در فلسفه دلایل متعددی برای اثبات روح بیان شده، روح در اصطلاح فلسفی به نفس تعبیر شده است. با بیان مقدمه‌ای به دو دلیل عقلی و فلسفی برای اثبات روح و نفس اشاره می‌کنیم.
انسان از دو بعد جسم و روح تشکیل شده و روح در هیچ یک از اجزاى بدن مستقر نیست؛ بلکه امرى مجرد است و با بدن همراهى و نسبت به آن نوعى تدبیر و فرماندهى و سرپرستى دارد. همچنان که خداوند حاکم فرمانروا و مدبر هستى و جهان است؛ ولى نه به این معنا که در جایى مستقر باشد بلکه احاطه قیومى به عالم دارد.
روح نیز با بدن در مرتبه پایین‏‌ترى شبیه همین رابطه را دارد. بنا بر این رابطه روح و بدن را هرگز از منظر فیزیولوژیک نمى‏‌توان نگریست؛ زیرا فیزیولوژى تنها قادر به کشف روابط اجزاء و عناصر فیزیکى و بدنى است.
پس روح چیزى غیر از جسم انسان است و حیات انسان نیز به همین حقیقت وابسته است. به طورى که وقتى روح نباشد، بدن چونان لفظ بى‏‌معنایى خواهد بود و جسم نیز هم‌چون سایر جمادات خواهد گشت.
امّا دلایل عقلى:
دلایل فلسفى و عقلى بسیارى بر تجرد نفس اقامه شده است که در این جا به دو دلیل اکتفا مى‌‏کنیم:
1. بوعلى سینا برهانى به این کیفیت آورده: اگر انسان در جایى قرار بگیرد که توجهش به بدن جلب نشود، به طورى که از همه جهت در اعتدال باشد و هیچ عاملى نظیر گرسنگى، تشنگى، گرما، سرما و حتى وزش باد نظر او را به بدن مادى جلب نکند، اگر توجهش را به خودش متمرکز سازد، خود را مى‏‌یابد و مسلم این «خود» غیر از بدن است.
2. از خواص ماده تجزیه پذیرى است؛ یعنى، ماده را مى‏توان به دو قسم و سپس به چهار قسم و ... تجزیه کرد؛ ولى هر چه در نفس خویش دقت کنید، درمى‏‌یابید که امکان ندارد حتى پیرو بدن به دو قسم و بیشتر تجزیه شود؛ یعنى، هرگز «دو تا نیمه من» نخواهید داشت و این دلیل تجرد نفس و غیر مادى بودن آن است. (2). امیر المؤمنین می‌فرماید:
«روح در بدن همانند معنا در لغت است» (3).
پس از مرگ نیز اگر چه روح از بدن مادی و تعلق به آن جدا می‌شود، اما تعلق آن از بدن به طور کلی قطع نمی‌شود، بلکه به بدن دیگری که آن را بدن مثالی یا برزخی می‌گویند، می‌پیوندد.

منابع:
1. طوسي، نصير الدين، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 177 ـ 178؛ الهی قمشه‌ای، محمد مهدی، حکمت الهی، ص 294.
2.
سبحانى، جعفر، اصالت روح از نظر قرآن، نشر موسسه امام صادق، قم، ص 235؛ حسن‏‌زاده آملی، حسن، معرفت نفس، نشر موسسه فرهنگی رجاء، تهران، ج 2، ص 210.
3. موسوی، سید رضی، نهج البلاغه، خ 109

http://www.askdin.com/thread49512.html