رابطه صلح امام حسن(ع) و احترام به رای اکثریت

پرسش:

آیا امام حسن (علیه السلام) برای احترام به رای اکثریت صلح کرد؟

پاسخ:

شیوه صحیح درس گیری از سیره اهل بیت (علیهم السلام)این است که مجموعه گزارش های یک جریان را روی میز تحقیق گذاشته شود و با بررسی سندی،‌ محتوایی و دلالتی مجموع گزارش های مربوطه، یک اصل را استنباط کرد. چه بسا که در یک کتابی مطلبی باشد و در مقابل در ده کتاب دیگر مطلب مخالف آن. نمی توان با مد نظر قرار دادن آن یک مطلب،‌ ده مطلب دیگر را نادیده گرفت. مگر اینکه دلیل ارجحیت آن یک مطلب بیان شود و واقعا نزد اهل فن ارجحیتش اثباتش شود. متاسفانه برخی برای مشروعیت بخشیدن بر دیدگاه خود گاهی به یک گزارش استناد می کنند.
جریان صلح امام حسن(علیه السلام) نیز از این امر مستثنی نیست. باید تمام گزارش‌های مربوطه از تمام منابع مرتبط جدا شود و مورد کنکاش و تحقیق قرار گیرد.
در مورد این صلح منابع شیعی و سنی به وفور مطالبی را نقل کرده اند اما اینکه امام حسن(علیه السلام) صلح را به خواست اکثریت پذیرفته و طوری بیان شود که به این پذیرفتن نوعی احترام به اکثریت بوده در هیچ کدام از منابع دیده نمی شود الا اینکه تنها در اخبار الطوال گزارشی آمده که چنین مضمونی دارد البته از آنهم احترام به رای اکثریت نمی توان استخراج کرد.
وی بعد از بیان پذیرفتن صلح از طرف امام(علیه السلام) می گوید«اولین کسی که پس از صلح امام حسن (علیه السلام) را ملاقات کرد «حجر بن عدی» بود. وی خطاب به امام حسن(علیه السلام) گفت: ای پسر رسول خدا،‌ کاش قبل از این جریان مرده بودم. ما را از عدل خارج کرده و به جور سپردی،‌ و ترک کردیم حقی که در آن بودیم به باطلی که از آن فرار می کردیم داخل شدیم....
سخنان حجر بر امام حسن(علیه السلام) گران آمد سپس به او فرمود: من خواسته مردم را بر صلح دیدم که از جنگ کراهت داشتند. لذا نخواستم آنچه دوست ندارند بر آنها تحمیل کنم. لذا صلح کردم تا شیعیان مخصوص از قتل نجات یابند »(1)

 

اما گزارشهای زیاد دیگری است که علت صلح را مطلب دیگری عنوان می کند:

یک:حضرت جای دیگر در علت صلح  فرمود:  قَالَ وَ اللَّهِ مَا سَلَّمْتُ‏ الْأَمْرَ إِلَيْهِ إِلَّا أَنِّي لَمْ أَجِدْ أَنْصَاراً وَ لَوْ وَجَدْتُ أَنْصَاراً لَقَاتَلْتُهُ‏ لَيْلِي‏ وَ نَهَارِي حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ لَكِنِّي عَرَفْتُ أَهْلَ الْكُوفَةِ وَ بَلَوْتُهُمْ وَ لَا يَصْلُحُ لِي مِنْهُمْ مَنْ كَانَ فَاسِداً إِنَّهُمْ لَا وَفَاءَ لَهُمْ وَ لَا ذِمَّةَ فِي قَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ إِنَّهُمْ لَمُخْتَلِفُونَ وَ يَقُولُونَ لَنَا إِنَّ قُلُوبَهُمْ مَعَنَا وَ إِنَّ سُيُوفَهُمْ لَمَشْهُورَةٌ عَلَيْنَا(2)بخدا اين حكومت به او واگذار نكردم جز براى اينكه يار و ياورى براى خود نيافتم، و گرنه با او شبانه روز جنگ مى‏كردم تا خود خداوند ميان من و او حكم و داورى فرمايد، ولى أهل كوفه را شناخته و آزمودم، و هيچ خيرى نديدم، اينان عارى از هر وفا و عهدى در سخن و كردار و دمدمى مزاجند، اينان معتقدند كه قلب و دلشان با ماست ولى شمشيرهاشان عليه ما كشيده شده است.

 

دو: در جای دیگر می فرمایند:«امام مي فرمود: «والله لو قاتلت معاوية لاخذوا بعنقي حتّي يدفعوني اليه سلماً«وَ اللَّهِ لَوْ قَاتَلْتُ مُعَاوِيَةَ لَأَخَذُوا بِعُنُقِي‏ حَتَّى يَدْفَعُونِي إِلَيْهِ سِلْماً وَ اللَّهِ لَئِنْ أُسَالِمَهُ وَ أَنَا عَزِيزٌ خَيْرٌ مِنْ أَنْ يَقْتُلَنِي وَ أَنَا أَسِيرٌ أَوْ يَمُنَّ عَلَيَّ فَيَكُونَ سُنَّةً عَلَى بَنِي هَاشِمٍ آخِرَ الدَّهْرِ وَ لَمُعَاوِيَةُ لَا يَزَالُ يَمُنُّ بِهَا وَ عَقِبُهُ عَلَى الْحَيِّ مِنَّا وَ الْمَيِّت‏»(1)بخدا اگر با معاويه جنگ كنم همينها مرا دست بسته تحويل او خواهند داد.پس بخدا سوگند اگر در حالى كه عزيز و آبرومندم با او مسالمه و صلح كنم براى من بهتر از آن است كه در حال اسارت مرا به قتل رسانند، يا بر من منّت گذارد كه اين براى هميشه مايه ننگ و عار بنی هاشم شود، و معاويه و نسل او پيوسته و تا ابد بر اين منّت بر زنده و مرده ما خواهند باليد. آیا این موارد به معنای احترام به رای اکثریت است؟

 

سه: امام در سخن ديگري فرمود: «فصالحت بقياً علي شيعتنا خاصّة من القتل فرأيت دفع هذه الحروب إلي يوم ما، فانّ الله كل يوم هو في شأن، من براي حفظ شيعيانمان از قتل مصالحه كردم، و انديشيدم تا اين جنگها را مدتي به تأخير بيندازم، چه خداوند هر روز دست اندر كار، كاري است»(4)

 

چهار: آن حضرت در پاسخ يكي ديگر از معترضان فرمود: «ما أردت بمصالحتي معاوية إلا أن أدفع عنكم القتل عندما رأيت تباطيء أصحابي عن الحرب و نكولهم عن القتال، هدف من در مصالحه با معاويه جز آن نبود كه وقتي سستي يارانم را از جنگ و رويگرداني آنها را از نبرد ديدم، دست كم جان شما را حفظ كنم».(5)

 

پنج: امام(عليه السلام) در برابر معترض ديگري، صلح خويش را به صلح جدش پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) شبيه كرد، با اين تفاوت كه آن صلح، صلح با كفار«بالتنزيل» بوده و اين با كفّار«بالتأويل».سپس فرمود: «وَ لَوْ لَا مَا أَتَيْتُ لَمَا تُرِكَ‏ مِنْ‏ شِيعَتِنَا عَلَى‏ وَجْهِ الْأَرْضِ أَحَدٌ إِلَّا قُتِلَ.» (6)اگر من چنين نمي كردم، از شيعيان ما، كسي باقي نمي ماند جز آن كه كشته مي شد»

 

شش. مالك بن ضمره درباره صلح به امام اعتراض كرد. امام در پاسخ او فرمودند:«يا مالك! لا تقل ذلك، إني لما رأيت الناس تركوا ذلك الا أهله، خشيت ان تجتثّوا عن وجه الارض، فأردت أن يكون للدين في الارض ناعي، اي مالك! چنين مگوي، زماني كه من ديدم كه مردم جز عده اي اين كار را ترك كردند، ترسيدم كه ريشه شما از زمين كنده شود. پس مصمم شدم تا براي دين، در روي زمين فريادگري باقي بگذارم»(7)

 

تا اینجا حفظ شيعه مهترین عاملی بود که امام(علیه السلام) را به پذيرش صلح وادار كرد كه انجام آن رشادت خاص خود را مي طلبيد. امام مجتبي(عليه السلام)درباره صلح خود فرمود:«وَ اللَّهِ الَّذِي عَمِلْتُ‏ خَيْرٌ لِشِيعَتِي‏ مِمَّا طَلَعَتْ‏ عَلَيْهِ الشَّمْسُ أَوْ غَرَبَتْ(8) به خدا آنچه من برای شیعیانم انجام دادم بهتر است از تمام آنچه شمس بر آن طلوع می کند وغروب می کند.

 

بنابراین:
اولا: خواست و تلاش اولیه امام حسن(علیه السلام) بر نبرد با قاسطین و دشمنان بود و پس از ناامیدی کامل از یاری مردم ، به ناچار صلح را پذیرفتند.
چنانکه امام حسن(علیه السلام) می‌فرمود: «به خدا سوگند، من از آن جهت کار را به او سپردم که یاوری نداشتم، اگر یاوری می داشتم، شبانه روز با معاویه می جنگیدم تا خداوند میان ما و او حکم کند.»
ثانیا: این امام جامعه است که باید تشخیص در ضرورت این مساله ببیند و تصمیم بگیرد.
متاسفانه برخی خواص مانند اشعث سعی در تغییر ذائقه عمومی جامعه و سوق دادن خواست عمومی مردم بر سازش و نهایتا فشار بر امام (علیه السلام) برای صلح داشتند. (چه زمان امام علی(علیه السلام) چه زمان امام حسن(علیه السلام) اما برخی مانند مالک اشتر و قیس بن سعد که بر هدف و خواسته اصلی امام جامعه آگاه بودند تا لحظه آخر از موضع ایستادگی و مقاومت حمایت کردند.

 

پی نوشت ها:
1.دنیوری،‌ احمد بن داود،‌ الأخبار الطوال، تحقيق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال،قم، منشورات الرضى، 1368ش‏،ص:220.

2. طبرسی،  احمد بن علی، احتجاج علی اهل اللجاج، مصصح محمدباقرخرسان، نشر مرتضی،  مشهد، 1403ق، چاپ اول، ج2، ص291.

3.همان، ص290.

4. دينورى پیشین‏، ص220.

5. همان، ص221.

6.شیخ صدوق، علل الشرایع، کتاب فروشی داوری، قم، 1385ش، چاپ اول، ج1، ص211.

7. ابن عساکر، ترجمه الامام الحسن(علیه السلام) مصادر سیره النبی و الائمه، تحقیق محمدباقرمحمودی، بیروت، لبنان،1400ق، ج1، ص203.

8. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه،  غفاری علی اکبر، اسلامیه، تهران، 1395ق، ج1، ص316.

 

http://askdin.com/comment/1050967#comment-1050967