خیلی از خودم متنفرم

پرسش:
من جوانی 32 ساله و مجرّد هستم. پدرم آدمی عصبی و پرخاشگر بود. گاهی من و خواهرم را کتک می زد. همیشه با مادرم دعوا می‌کرد. مادرم هم آدم خوبی نبود. مادرم با پسرهای محل رابطه داشت. یک بار او را با یک پسر در خانه دیدم. با سنّ کمی که داشتم، توانستم آن پسر را از خانه بیرون کنم. بعدها اتفاق دیگری برایم افتاد که نابودم کرد. زمانی که اول راهنمایی بودم، یک روز سه نفر از دوستان مدرسه ام که چند سال از من بزرگتر بودند، در جای خلوتی که کسی ردّ نمی شد، به من..... دیگر خجالت می کشم که بگویم. بعد از آن اتفاق کاملا خُرد شدم. تمام امیدم به زندگی را از دست دادم. گاهی خودزنی می کردم. شروع به مشروب خواری کردم. آن پسر تا مدّتی از من کار می کشید و مرا تهدید می کرد که اگر به حرفش گوش نکنم، آبرویم را می برد. در آن شرایط روحی و گریه های هر شب و شرابخواری، به صورت اتفاقی با یک پسر بسیجی آشنا شدم. او مرا با خودش به مسجد می‌برد و به من کتاب نهج البلاغه را معرفی ‌کرد. کم کم عاشق اهل بیت و به خصوص امیرالمؤمنین علیّ (علیه السلام) شدم و شروع به نماز خواندن کردم. مقداری اعتماد به نفس پیدا کردم؛ با کمک خدا جلوی آن پسر ایستادم، دیگر از او نترسیدم و تهدیدش کردم. او هم شدیدا ترسید و رفت و دیگر او را ندیدم. الان چند سال از این اتفاقات می گذرد و من توانستم لیسانس کامپیوتر بگیرم و شغل خوبی هم دارم. اما یک فکر هیچ وقت مرا رها نمی کند. چرا خدا باید این امکان را ایجاد کند که به یک مرد تجاوز بشود؟ گاهی اوقات کابوس می بینم. خیلی اوقات ساعتها به اتفاقی که برایم افتاده، فکر می کنم و درد می کشم و غصه می خورم. چند بار خواستم پیش روانشناس بروم، ولی خجالت می کشم. خیلی از خودم متنفرم. گاهی با خانمی برخورد می کنم و از او خوشم می آید، ولی سریع عقب نشینی می کنم؛ چون با خودم می گویم:« این خانم از من خوشش نمی آید». لطفا به من کمک کنید.

 


پاسخ:
دوست گرامی
نمی دانم اسمتان چیست. ولی این را می دانم که از فکرکردن به اتفاقی که برایتان افتاده، رنج می برید.
فردی که از سنّ یا قدرتش برای ارضای نیازش به روشی غیرقانونی سوءاستفاده می کند، به قوانین جوانمردی پشت پا می زند و پیمان هایی که جامعه انسانی بر پایه آنها بنا شده را زیر پا می گذارد. به همین دلیل، تعداد زیادی از مردانی که در کودکی یا نوجوانی مورد سوءاستفاده قرار گرفته اند، با «بی اعتمادی» دست و پنجه نرم می کنند و مردم را غیرقابلِ اعتماد و متقلّب می دانند. این مسأله باعث شده که شما از رابطه عاطفی با افراد دیگر وحشت داشته باشید و از انها کناره گیری کنید. اما باید بدانید که همه یِ انسان ها بد ذات نیستند. بسیاری از انسان ها هستند که محبّت در درون آنها ریشه دارد و از صمیم قلب به دیگران مهربانی می کنند. خودِ شما حرف دوست بسیجی تان را نقل کردید که «...چون خیلی مهربونی و به همه محبت میکنی و همیشه به فقرا کمک میکنی». پس با وجود داشتنِ گذشته ای تلخ، در قلبتان مهربانی وجود دارد و می توانید آن مهربانی را به افراد نیازمند نثار نمایید. این شعار نیست. این یک واقعیت است. من به عنوانِ روانشناس باید با مُراجعِ خود صادقانه برخورد کنم. ما روانشناس ها، بر خلاف روانپزشکان، به فردی که از ما مشاوره می گیرد، «مُراجع» می گوییم و به چشم بیمار به او نگاه نمی کنیم. مراجع فردی است که مشکلی دارد و برای حلّ آن به روانشناس مراجعه نموده است.

مردهایی که مورد سوءاستفاده قرار گرفته اند، به دلیلِ احساساتِ تلخ و منفیِ ناشی از این تجربه، ممکن است متوجه خواسته هایی نامعقول و استثمارگرانه یِ فرد مقابلشان نشوند و این خواسته ها را موضوعی عادّی و معمولی تلقّی نمایند. چنان که شما در حرف هایتان اشاره کردید که تا مدتی آن فرد از شما کار می کشید. اما نکته قابل توجه در مورد شما این است که شما به این وضعیّت خاتمه دادید و با قدرت در مقابلش ایستادید. شما در حقیقت «اعتماد به نفسِ سابقِ خود» را دوباره پیدا کردید و از آن استفاده نمودید. این اعتماد به نفس از گذشته در شما وجود داشت، بدون اینکه از آن آگاهی داشته باشید. ردّ پای این اعتماد به نفس را می توان در دورانِ کودکی شما به وضوح دید؛ آن جا که طبق گفته خودتان، وقتی با پسری در خانه مواجه شدید، به جای اینکه ساکت بمانید و حرفی نزنید، با وجود سنّ کمْ او را از خانه بیرون کردید. این واکنش ناشی از اعتماد به نفس بالای شما بود. این یک حقیقت است، خیال و توهّم نیست.

انتظارات جنسی در جامعه به گونه ای است که به مردانِ جوان یاد می دهد که باید مستقلّ و متّکی به خود باشند و احساساتِ عاطفیِ شان را بُروز ندهند. زیاد شنیده اید که می گویند:«مرد که گریه نمی کنه». این انتظارات تلویحاً به مردها می فهمانند که آنها نمی توانند مورد سوءاستفاده یِ جنسی قرار گیرند. اما باید بدانید که چنین برداشت هایی اشتباه است. اوّلاً مردها نیز احساسات دارند و گاهی باید احساساتِ خود را بُروز دهند و تخلیه نمایند. ثانیاً واقعّیت این است که نه تنها پسر بچه ها و مردها مورد سوءاستفاده قرار می گیرند؛ بلکه برخی آمارها سوءاستفاده از پسرها و مردها را بیشتر از زنان نشان می دهد. در سال 1391 "اسماعیل احمدی مقدم" در گفت و گو با روزنامه قانون اظهار کرد که از ۹۰۰ پرونده ثبت شده درباره تجاوز در سال ۱۳۹۰، حدود ۴۰ درصد آمار مربوط به تجاوز به زنان و ۶۰ درصد آن مربوط به مردان بوده که بیشتر این افراد در گروه سنی زیر ۱۵ سال بوده اند.


نشانه های روانشناختی که پس از سوءاستفاده جنسی در پسران دیده می شود، عبارتند از:
کابوسِ شبانه، خجالت، ترس، دوری و ترس از دیگران، مرور کردنِ مداومِ ماجرا در مغز، افکارِ خودکشی و اقدام به خودکشی و اعتیاد به مشروبات الکلی یا مواد مخدر.
راه حلّ این مشکلات، گرفتنِ خدماتِ روانشناختیِ تخصّصی است. این مردان برای درمان مشکلِ خود باید با روانشناسی خبره و کارکشته صحبت کنند. مردانی که به مشاور مراجعه نمی کنند و این درد را در درون خود نگه می دارند، به بیماری های روان تنی (Psychosomatic disorder) و آسیب های فیزیکی- روانیِ دیگر در زندگی دچار می شوند. بیماری های روان تنی، بیماری های جسمی هستند که عوامل روانی در شروع و تشدید آنها مؤثرند.


گفته اید:«خیلی اوقات ساعتها به اتفاقی که برایم افتاده فکر می کنم و درد می کشم و غصه می خورم». من از شما یک کار می خواهم:
از این به بعد، وقتی خواستید به این اتفاق فکر کنید، برگه کاغذی بردارید و تمام افکار، احساسات و حرف های درونِ ذهنتان را به زبان ساده (به دور از هر جمله ادبی)، روی کاغذ یادداشت نمایید و بعد نوشته تان را «بدون اینکه به کسی نشان دهید» پاره کنید. با این کار اوّلاً با آن احساساتِ نامطلوب مواجه می شوید و آنها را سرکوب نمی کنید. سرکوب کردنِ این احساساتِ منفی نه تنها هیچ کمکی به شما نمی کند؛ بلکه مشکلات تان را می افزاید. ثانیاً با پاره کردنِ برگه کاغذی که در آن احساسات تان را یادداشت کرده اید، آن احساسات را تخلیه می نمایید. تا دو هفته این کار را انجام دهید. این تکلیفِ شما است. ما روانشناسان به مُراجع خود تکلیف می دهیم. زیرا ما برخلاف روانپزشکان از دارو برای درمانِ مشکلات مراجع بهره نمی بریم؛ بلکه با ارائه تکلیف هایی به روان درمانیِ مراجع می پردازیم.


اگر در تمام سال های گذشته با خشم، ترس و اضطراب زندگی کرده‌اید حق با شماست.
گفته اید:«...من آبرو ندارم. خیلی از خودم متنفرم. حالم از خودم به هم میخوره». از یک سو نگرانِ قضاوتِ دیگران _ به خصوص همسر آینده خود_ هستید و از سوی دیگر خودتان را قضاوت می کنید. زندگی در این حالت، مانند این است که همیشه یک نفر در درونِ خود داشته باشید که شما را آزار می دهد و همواره شما را به باد انتقاد می گیرد. این باعث می شود که خود را بی ارزش و شکست خورده تلقّی کنید. این «آزاردهنده یِ درونی» شما را متقاعد می کند که دیگران هم به همین صورت به شما نگاه می کنند. این وضعیّت شما را با احساسی غیرقابل تحمّل روبرو می کند. کلید تغییر این وضعیّت در دستان خود شماست. شما که با اعتماد به نفسِ خوبی توانستید با آزاردهنده های بیرونی (پسری که وارد خانه شده بود و فردی که از شما کار می کشید) روبرو شوید و آنها را شکست دهید، اکنون هم باید تصمیم بگیرید و بر این آزاردهنده یِ درونی پیروز شوید. «این احساساتِ منفیِ شما ناشی از افکار شماست».

اجازه دهید این جمله را توضیح دهم:
اینکه افراد درباره یک مسأله چه احساسی داشته باشند و چگونه رفتار نمایند، به تفسیر آنها از آن مسأله (شیوه تفکرّ آنها در مورد مسأله) بستگی دارد. منظورم را با یک مثال توضیح می دهم: شب هنگام از خواب بیدار می شوید و سایه ای روی دیوار می بینید. اگر این فکر به ذهن تان برسد که این سایه یک نفر غریبه است، چه احساسی پیدا می کنید و به چه رفتاری دست می زنید؟ در این صورت، به احتمال زیاد، می ترسید (احساس) و فریاد می زنید (رفتار). حال فرض کنید که با دیدن این سایه، این فکر به ذهن تان برسد که این سایه دوستم است که بلند شده و می خواهد آب بخورد. در این حالت، چه احساسی پیدا می کنید و به چه رفتاری دست می زنید؟ پیداست که احساس آرامش می کنید و نمی ترسید و سرتان را روی بالش می گذارید و می خوابید(رفتار). بنابراین، افکار ما انسان هاست که احساسات و رفتارهایمان را مشخص می سازند. با تغییر دادنِ افکار ناکارآمد و منفی می توان احساساتِ نامطلوب و رفتارهای اشتباه را تغییر داد. این که گفتم، نشأت گرفته از یکی از معتبرترین نظریه های روانشناختی (نظریه شناختی) است که پژوهش های زیادی کاراییِ آن در برطرف کردنِ مشکلات روانشناختی را نشان داده است.

اگر شیوه فکرکردن در مورد خود را تغییر دهید، احساستان نسبت به خود و نیز ترس از قضاوتِ دیگران در مورد شما تغییر می کند. به نظر می رسد که شما خود را در آن ماجرا مقصّر می دانید. شاید این فکر که شما در آن ماجرا تقصیر داشتید، زیاد به ذهن تان خطور می کند. وقتی این فکر به ذهنتان می رسد، باید آن را زیر سؤال ببرید. برای زیر سؤال بردنِ این فکرِ ناخوشایند این کارها را انجام دهید:
کاغذ و قلمی بردارید. موقعیّتی که احساسِ منفی را به وجود آورده را یادداشت کنید. احساسِ منفیِ خود را به زبان ساده بنویسید. به شدّتِ احساسْ از یک تا صد امتیاز دهید. پس از آنْ با خود بیندیشید و فکرِ منفی که باعثِ ایجاد آن احساس شده را شناسایی کنید و روی کاغذی بنویسید. به میزانِ اعتقاد به آن فکر از یک تا صد نمره دهید. سپس سعی کنید آن فکر را زیر سؤال ببرید. برای زیر سؤال بردنِ این فکرِ ناخوشایند، تصوّر کنید که این حادثه برای دوستِ صمیمی تان یا همسر آینده شما اتفاق افتاده بود. به او چه می گفتید؟ به دوست تان یا همسرِ آینده خود که قربانیِ یک سوءاستفاده شده است، چه حرف هایی می زدید؟ همان حرف ها را روی کاغذ بنویسید. اگر به درستی این کار را انجام دهید، از شدّتِ احساسِ منفیِ شما کم می شود و این فکر که شما یک قربانی بودید و هیچ تقصیری در آن ماجرا نداشتید، در شما تقویت می شود.

مشکل «سوءاستفاده در دوران کودکی» مشکلی جهانی است و روانشناسان در همه دنیا سال هاست که با افرادی مواجه می شوند که در کودکی مورد سوءاستفاده قرار گرفته اند. این مسأله یک بار برای شما اتفاق افتاد و اثر منفی زیادی در روح و روان تان ایجاد کرد. فکر کنید افرادی که سال ها این مسأله را تجربه می نمایند یا توسط آشنایان و بستگان مورد تعرّض قرار می گیرند، چه فشار روانی و استرسی را تحمل می کنند. پس شاید مسأله شما جای شکر داشته باشد.

به خاطر گستردگیِ این پدیده شُوم، روانشناسان راهکارها و تکنیک هایی یافته اند تا بتوانند با بكار بستن آنها، از شدت آسیب های این مشکل كاسته و صدمات آن را به حداقل رسانده و در صورت امكان آن را محو نمايند. از جمله اين راهكارهای بسيار كارگشا تكنيك «debriefing» است که از «گشتالت درمانی» نشأت گرفته است. به خاطر مقاومتِ ذهن در برابرِ این تکنیکِ بسیار مؤثر، باید این تکنیک زیر نظر یک روانشناس خبره انجام شود. توصیه اکید می کنم که:
- با تحقیق روانشناسی پیدا کنید که در زمینه درمان قربانیان سوءاستفاده جنسی دارای سابقه زیادی باشد و با تکنیک فوق کاملا آشنایی داشته باشد. بدون هیچ ترسی از قضاوت شدن، مشکلتان را با این روانشناس در میان بگذارید و از او بخواهید این تکنیک را در مورد شما اجرا نماید. این تکنیک ساده است؛ ولی به خاطر مقاومتِ ذهن، باید زیر نظر روانشناس خبره انجام شود تا مقاومتِ ذهن خنثی گردد.


پرسیده اید:« چرا خدا باید این امکان را ایجاد کند که به یک مرد تجاوز بشود؟». در پاسخ به این سؤال باید بگویم: خداوند متعال انسان را آفریده و لوازم مختلف را برای سعادت یا بدبختی اش خلق کرده است تا هر فردی با «اختیارِ» خود راهِ سعادت یا شقاوت را انتخاب کند. خدا نیروی فهم و درکِ نیکی ها و بدی ها را نیز به صورتِ فطری در درون انسان ها نهاده است. به تعبیر ساده تر، خدا راه و چاه را به انسان ها نشان داده، عدّه ای از انسان ها با اختیار خودشان راه سعادت را برمی گزینند؛ چنانکه شما با اختیار خودتان، راهتان را تغییر دادید، مشروب خواری را رها کردید و به نماز روی آورید. عدّه ای از انسان ها نیز با اختیار خودشان راهِ بدبختی را در پیش می گیرند. این افراد به تعبیرِ قرآن کریم در سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 179، دل دارند، ولی حقایق را با آن نمی فهمند؛ چشم دارند، ولی با آن به عبرت ها نگاه نمی کنند و گوش دارند، ولی با آن حرف حقّ را نمی شنوند. آنها مانند چهارپایان هستند؛ بلکه از چهارپایان نیز گمراه ترند.

در پایان سه مطلب را گوشزد می نمایم:
- تکنیک هایی که به شما یاد دادم را برای بهترکردنِ روحیه تان حتماً انجام دهید.
- هیچ وقت، تأکید می کنم هیچ وقت ماجرا را برای هیچ فردغیر متخصّصی(متخصص=روانشناس یا روانپزشکِ خبره)، هر چند با او صمیمی باشید، هر چند همسرتان یا فرزندتان یا دوستتان باشد، تعریف نکنید. با چنین کاری از مورد قضاوت واقع شدن رهایی می یابید.
- رابطه خود را با خداوند متعال روز به روز قوی تر نمایید. روزی می آید که از راهی که با وجود مشکلات فراوان پیموده اید، شگفت زده می شوید و احساس غرور می کنید.
موفق باشید.

http://www.askdin.com/showthread.php?t=63300&p=998223&viewfull=1#post998223