پدرم مردی خسیس و بداخلاق است

پرسش:
من مردی 24 ساله هستم. از دوران کودکی در خانه حبس می شدم و جرأت بیرون رفتن نداشتم. اگر هم به بیرون می رفتم، با داد و فریاد به خانه برگردانده می شدم. پدرم مردی خسیس و بداخلاق است. مادرم زنی بسیار مظلوم است که زیاد کتک می خورد. تا اینکه شش ماه پیش کلّاً با خانواده ام قطع رابطه کردم. بعضی وقت ها کنترل خودم را از دست می دهم و به خودکشی فکر می کنم. می گویید خدا عادل است. کجاست عدالت خدا که از آن حرف می زنید؟ در قرآن گفته شده که به پدر و مادرتان احترام بگذارید. پدر و مادری که به همه به جز فرزندان شان خدمت کرده اند، آیا احترام گذاشتن به آنها واجب است؟

 


پاسخ:
همه مشکلاتی که شما با آنها دست و پنجه نرم کرده اید را من تحمّل نکرده ام؛ پس نمی دانم چه سختی هایی را در آن لحظاتِ تلخ تحمّل نموده اید. فقط می فهمم که واقعا از دست پدرتان عصبانی هستید. شما با تک تک سلّول های خود مشقّت های زندگی با پدرتان را چشیده اید. تنها خود شما تلخیِ این زندگی را می دانید. من نمی خواهم شما را نصیحت کنم. خیلی از ما انسان ها دوست نداریم نصیحت بشنویم. چون فکرمی کنیم نصیحت کنندهْ خود را در جایگاهی بالاتر از ما تصوّر می کند. شما سختی های زیادی را تا این لحظه تحمّل کرده اید که اثراتِ بدی بر روح و روانِ شما برجای گذاشته اند؛ آن قدر که شما را به فکر خاتمه دادن به زندگی انداخته است. عدّه ای از افرادی که در موقعیّت شما قراردارند، به این کار فکر می کنند. اما شما به این سایت وارد شُدید و مشکلتان را مطرح کردید. این کارتان نشان می دهد که به صورتِ ناخودآگاه قبول دارید که هنوز راه دیگری برای وضعیّتِ شما وجود دارد.
قطعاً می پرسید:«درباره گذشته خودم چه کار باید انجام دهم؟». من می گویم: معنای برخورد با گذشته تان این نیست که شما حتماً باید کاری انجام دهید؛ بلکه معنایش این است که شما بهتر است از گذشته خودتان چیزهایی یادبگیرید. حقیقت این است که افراد دیگری مانند شما در زندگیِ شان مشکلاتِ بزرگی را به خاطرِ پدر و مادرشان تحمّل کرده اند. عدّه ای از این افراد به جای خاتمه دادن به زندگیِ خود، راه دیگری را انتخاب کردند و به نتایج چشمگیری دست یافتند.

اجازه دهید یک مثال بزنم:
نام سلمان فارسی را شنیده اید. سلمان در منطقه «جِی» از توابعِ اصفهانِ کنونی به دنیا آمد. پدرش نام او را «روزبه» گذاشت. پدر سلمان، کاهن زرتشتی بود. روزی سلمان به صورت اتفاقی با راهبی مسیحی برخورد کرد. پس از یک گفتگو با راهب، سلمان به دین و آیینِ او علاقه مند شد. وقتی سلمان به خانه برگشت، در مورد راهب مسیحی با پدرش صحبت کرد و به او گفت که قصد دارد دین خود را تغییر دهد و به دینِ مسیحت درآید. پدرش با شنیدن این حرف بسیار عصبانی شد و وقتی اصرار سلمان را دید، او را زندانی کرد. مدتی بعد، سلمان توانست از زندانِ پدر فرار کند. سلمان چندین سال از عابدان مسیحی دانش کسب کرد تا اینکه پس از مرگ آن عابدها، با توصیه هایی که از انها شنیده بود، تصمیم گرفت به مدینه و نزد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) برود؛ اما با خیانت افراد کاروانی که به مدینه می رفت، دستگیر و به عنوان برده به یک یهودی فروخته شد. پس از چند سال و تحمل سختی های فراوان، دست روزگار سلمان را به مدینه کشاند. در مدینه، به نزد پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) رفت و سرگذشت خود را برای آن حضرت بازگو کرد. پیامبر گرامى اسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) سلمان را به مبلغ چهل نهال خرما و هزار و ششصد درهم از مرد یهودى خرید و آزاد کرد و نام "سلمان‏" را بر او نهاد. سلمان در زمان پیامبراکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خدمات زیادی به اسلام کرد. در جنگ احزاب نقشه او برای حفر خندق باعث نجات مدینه از شرّ کفار شد.

سلمان با همه رنج ها سختی هایی که از پدرش و دیگران کشیده بود، صبر و تحمّل کرد. در راه رسیدن به حقّ تلاش نمود و در همه زندگی اش سعی کرد به دیگران خدمت کند. او با این کار به زندگیِ خود معنا بخشید. ویلیام کامْتون و اِدوارد هافْمَن در کتاب «روانشناسی مثبت» (1)، خدمت کردن و وقف نمودن خود برای هدفی شایسته را یکی از راه های معنا بخشیدن به زندگی می شمارند. امروزه عده زیادی از افراد مشهور در کشورهای غربی برای اینکه زندگیِ شان معنا پیدا کند، به کارهای خیر می پردازند. شاید فکر کنید که حتما باید پولدار باشید تا بتوانید به عده ای کمک کنید. نه این طور نیست. همین که تلاش کنید تا بتوانید به موفقیّت در کارتان برسید و روزی بتوانید دست چند نفر مانند خود را بگیرید، این نیّت بسیار ارزشمند است. امام صادق (صلوات الله و سلامه علیه) از حضرت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل نمودند که فرمود:«إنّما الأعمالُ بِالنّیّات وَ لِکُلِّ امْرِءٍ ما نَوی» یعنی «منحصـراً أعمال به نیّات آن است و برای هر شخص آن چیزی است که قصد نـموده است»(2).



در مورد عدالت خداوند متعال باید بگویم:
از نظر عقل، ظلم و ستم، کاری زشت و قبیح است. خداوند متعال، کمال مطلق است و موجودی که کامل مطلق است، علم مطلق دارد و بی نیاز است. از این موجود، کار زشت و قبیح سر نمی زند. زیرا انجامِ کار زشت با کمال مطلق بودنش در تضادّ می باشد. پس عقل حکم می کند که خداوند متعال ظلم نمی کند و عادل است. حال چرا این موجود عادل، افراد ظالم را به سرعت به سزای اعمال زشتِ شان نمی رساند؟ چرا با دیدنِ اعمال زشت ستمکاران، ساکت است و کاری انجام نمی دهد؟


در پاسخ به این سؤال باید بگویم:
اولاً اگر خداوند متعال بخواهد هر فردی را که ستم کرد، بدون مهلت به مجازاتش برساند، دیگر انسانی در روی زمین باقی نمی ماند. کدام انسانِ غیرمعصومی یافت می شود که در زندگی اش هیچ گناهی از او سر نزنده باشد؟ به همین جهت خداوند متعال در سوره مبارکه فاطر، آیه 45 می فرماید: (وَ لَو یُؤاخِذُ اللهُ الناسَ بِما کَسَبُوا ما تَرَکَ عَلی ظَهْرِها مِنْ دابَّةٍ وَ لکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إلی أَجَلٍ مُسَمّیً فَإذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإنَّ اللهَ کانَ بِعِبادِهِ بَصیراً) یعنی «و اگر خدا مردم را به خاطر آن چه [از گناه] کسب کردند، مؤاخذه نماید، بر روی آن [کُره زمین] هیچ جنبنده ای را [زنده] نمی گذاشت؛ ولی آنان را تا زمان معیّنی به تأخیر می اندازد. پس وقتی اَجَلِ شان فرا برسد، خدا به [حال] بندگانش بیناست».


ثانیاً انسان هایی که در گناه و عصیان غرق می شوند و طغیان و نافرمانى را به مرحله نهایى می رسانند، گاهی خداوند متعال آنها را به حال خود وامى‌‏‌گذارد و به آنها میدان می‌‌دهد تا بار گناهِ شان را سنگین تر کنند و استحقاق حدّاکثر مجازات را پیدا کنند. اینها کسانى هستند که تمام پل‌‏های پشت سر خود را ویران می کنند و راهى براى بازگشت نمی گذارند و لیاقت و شایستگى هدایت الهى را کاملاً از دست می دهند.
ثالثاً این دنیا ظرفیّت عذاب عدّه بسیاری از افراد گناهکار را ندارد. فردی که زندگیِ عدّه ای از انسان ها را تباه می کند، چه عذابی را باید بچشد که معادلِ ظلم و ستمش باشد؟


رابعاً در مورد رفتارهای پدرتان باید بگویم:
درست است که او با شما رفتارهای خوبی نداشته است و بر خلاف همه انتظارها از یک پدر، با مادرتان و شما و خواهر و برادرتان به نیکی رفتار نکرده است؛ اما اگر دقت کنید، او خود یک قربانی است. به احتمال زیاد، پدرتان خود محصولِ یک تربیت و فرهنگ غلط است. وقتی او از راه و روش نیکی و تربیت صحیح، بی خبر بوده و هست، چگونه می تواند آداب نیک و رفتار درست را به شما بیاموزد؟ اگر یک روانشناس و مشاور خبره با پدرتان مشاوره انجام دهد، شاید به این نتیجه برسد که پدرتان بهترین کاری که فکرمی کرده از دستش برمی آید را برای شما و خانواده اش انجام داده است. هر چند این رفتار، به قیمتِ عصبانیت و انزجارِ شما از او تمام شده است. به احتمال بسیار زیاد، پدرتان به روانشناس مراجعه نمی کند؛ اما اگر به یک روانشناس خبره مراجعه می کرد، روانشناس می توانست بفهمد این الگوهای رفتاریِ اشتباه از کجا آمده است. به احتمال زیاد، پدرتان خودش کودکیِ وحشتناکی داشته که در رفتارهایش به این صورت نمایان شده است. قبول دارم که رفتارهای اشتباهِ پدر و مادر، مجوّزی برای رفتارِ خشن با فرزند نمی باشد، ولی پدر شما فردی آگاه را در اطرافش نمی یافته که با او مشورت کند و راه درست و صحیح را از او یاد بگیرد. به همین خاطر، به صورتی که در کودکی یادگرفته با اطرافیانش رفتار می کرده است.

توصیه می کنم حتما زیاد پرس و جو و تحقیق کنید و یک روانشناس خبره و متعهّد و با تجربه بیابید که بتواند در درک گذشته و رسیدن به نگرشی مفیدتر در مورد آن به شما کمک کند.

 


پی نوشت:
1: Compton . William . C , Hoffman . Edward , (2012) , Positive Psychology (The science of happiness and flourishing) , second edition, page 235
2: نوری طبرسی، حاج میرزا حسین، مُستَدرَکُ الوَسائل، ج یک، ص 90، مؤسسه آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، 1408 ه.ق.

http://www.askdin.com/showthread.php?t=64164&p=1015006&viewfull=1#post10...