«موت اخترامی و موت طبیعی»

سؤال:
با توجه به نظر امام خمینی (ره) در مورد «موت اخترامی و موت طبیعی» که در کتاب «معاد از دیدگاه امام خمینی» آمده است؛
۱- آیا می‌توان نتیجه گرفت تمام افراد معمولی و عادی که از دنیا می‌روند به موت اخترامی یا همان اجل معلق از دنیا رفته‌اند؟
۲- آیا می‌توان گفت اگر کسی در نهایت به موت طبیعی از دنیا برود در صورتی که قدم در سیر و سلوک الی‌الله گذاشته باشد، حتما به مقصود خویش خواهد رسید؟

 

 


پاسخ:
نقل سخن امام خمینی در مورد موت اخترامی و موت طبیعی:
«برای اغلب ما "موت اخترامی" روی می دهد نه "موت طبیعی"،‏‎ ‎‏موت طبیعی برای معصوم است که سلامت مانده ‏‏حَتّی مَطْلَعِ الْفَجْر.

"موت طبیعی" که لایتأخّر ساعة و لا یتقدّم ابدا، زمانی است که‏‎ ‎‏به هر اندازه که مادّه استعداد قبول فیض داشته به آن افاضه صور‏‎ ‎‏شود. وقتی از ناحیه مفاض آنچه امکان داشت عطا شد و محلّ‏‎ ‎‏قابل هم به اندازه ای که مستعدّ قبول بود دریافت فیض کرد و همه‏‎ ‎‏قوّه هایش به فعلیّت رسید و نفس مستقل شد، دیگر امکان ندارد‏‎ ‎‏حتّی به اندازه یک آن، نَفس در بدن باقی بماند .‏..

موت دیگر «موت اخترامی» است، که در اخبار از آن به "موت‏ معلّق و اجل معلّق" تعبیر آورده اند‏ و بگونه‌ای نیست که تأخیر و‏‎ ‎‏تقدیم آن ممکن نباشد. این مرگ از تصادفات خارجیّه حاصل‏‎ ‎‏می شود، در شرایطی که هنوز در مادّه استعداد قبول صورت مانده‏‎ ‎‏و صورت و نفس همچنان قابلیّت تکامل یافتن در این مادّه را‏‎ ‎‏دارند، و حرکت جوهریّه نفس نیز تمام نشده، و استعداد مادّه هم‏‎ ‎‏به آخر نرسیده است، منتها از خارج خللی در بدن حاصل‏‎ ‎‏می شود؛ مثلاً شخص از پشت بامی می افتد، یا زیر ماشینی می رود‏‎ ‎‏و یا گلوله ای به او اصابت می کند، اگر این خلل خارجی نباشد مادّه‏‎ ‎‏هنوز مستعدّ قبول صور و تکامل یافتن است، و نفس هم هنوز‏‎ ‎‏مستقل نشده و به بدن احتیاج دارد، لکن به سبب خلل و آسیبی که‏‎ ‎‏از خارج رسیده، بدن خرد شده یا استخوان‌ها شکسته، و یا موانع داخلی، بدن را هدم کرده و از لیاقت این که نفس در این ماده باشد انداخته‌اند.

اینجاست که خانه فرو می‌ریزد و نفس هم ناچار می‌شود بیرون برود. در این بین اگر طبیب توانست در رفع خلل بدن بکوشد و آن را ترمیم کند و این بنای آسیب‌دیده را بنّایی کند، نفس می‌تواند به حرکتش ادامه بدهد، و البته این طور نیست که نفس در رفع این آسیب، کمک نکرده باشد، بلکه عمده‌ی کار را او انجام می‌دهد.

بالجمله اگر این خلل را طبیب و شکسته‌بندی رفع نمود، و یا توسط نبی یا ولی یا اهل کرم و کرامات اعجازی رخ داد و خانه شکسته تعمیر شد، نفس در بدن باقی می‌ماند و چون هنوز نفس مستقل نشده بود و استعدادهای بدن بتمامه به فعلیت نرسیده بودند، موت اتفاق نمی‌افتد.

این موت، معلق بود به این که طبیب از خارج مشغول تعمیر نباشد، و یا موت، معلق بود به این که استخوان خرد شده را درست نکنند و نبندند، و یا موت، معلق بود به این که اهل کرامتی بر اثر نفَس کیمیای خود این خلل را درست نکند، و یا موت معلق بود به این که میکروبهایی که هجوم آورده بودند و بدن را تهدید می‌کردند، به دوای تلخ طبیب از بین نروندتا بتوانند کار خودشان را بکنند و خانه را فرود بیاورند ... و چون خانه فرود آید نفس می‌رود و اگر کسی نگذاشت که خانه بدن فرود آید نفس هم نمی‌رود. ولی در "مرگ حتی" نفس می‌رود چون که خانه فرو آمده، و فرو آمدن این و رفتن آن از اموری نیست که به شفاعت شفیعی چاره بردار باشد.

گفتیم که نفس،‌ صورت بدن است و بدن تابع ذاتی نفس می‌باشد و نفس با توجه به تجرد و حرکت جوهریه‌اش، رو به استقلال از عالم ماده، و رو به عالم غیب در حرکت است، و لذا هر چه تجردش بیشتر شود، مجذوبیتش به عالم غیب زیادتر، و اشتغالش به طبیعت کمتر خواهد شد. به همین سبب است که بدن در اثر قطع نظر نفس، بتدریج دچار کلال و ملال، و ضعف و انحطاط و سستی قوا می‌شود تا وقتی که نفس به استقلال تام برسد. در اینجا دیگر بطور کلی بدن را دور می‌اندازد و بطور تام و کامل، از طبیعت اعراض می‌نماید پس از آن که مدتها بود به اعراض تدریجی ذاتی قهری، به سمت جدا شدن از بدن حرکت می‌کرد. این معنی "موت طبیعی" است.
[1]

بلی اگر اخترام و عدم النیل الی الغایه بالنسبه به سیر انسان‏‎ ‎‏کاملی که برای خدا خلق شده و اشیاء دیگر هم به خاطر او خلق‏‎ ‎‏شده اند باشد، به این معنی همه ما دارای موت اخترامی بوده و‏‎ ‎‏تندباد اجل، میوه نارس را از درخت زندگی به زمین انداخته، هیچ‏‎ ‎‏کدام به غایت نرسیده، همه عاطل و باطل مانده‌ایم. کسی جز‏‎ ‎‏معصومین ـ علیهم السلام ـ و چند نفر قلیلی که مثل سلمان‏‎ ‎‏طابق النعل بالنعل تابع آنها شده اند، نیل به محبوب و وصل به‏‎‏‏غایت پیدا نکرده است و ما و حتی کمّلین از عرفا، نارس مانده ایم ...[2]»

ازدی در معنای لغوی موت می‌گوید موت عبارت است از انقطاع علاقه نفس با جسد، که گاهی طبیعی است و گاهی اخترامی.

موت طبیعی؛ یعنی تعطیل شدن قوای نفسانی از افعال خود به خاطر از بین رفتن ابزار آن؛ یعنی حرارت غریزی و موت اخترامی؛ یعنی با سببی از اسباب داخلی یا خارجی حرارت غریزی خاموش شود.[3]

اما آیا فرسودگی و ناتوانی طبیعی بدن سبب مرگ و مفارقت نفس و ارتحال آن به سرای دیگر است یا به فعلیت رسیدن قوا و استعدادات، موجب قطع تدبیر نفس و آمادگی او برای ارتحال می‌شود؟

دیدگاه اول، دیدگاه جالینوسی است. بیت زیر ناظر به همین دیدگاه است:

جان عزم رحیل کرد گفتم که مرو/ گفتا چه کنم؟ خانه فرو می‌آید

هنگامی که خانه بدن در حال فرو ریختن است، نفس چاره‌ای جز گریز ندارد. در این صورت فرقی میان موت طبیعی و موت اخترامی نیست.

در هر دو صورت، بدن به طور طبیعی یا به واسطه گلوله‌ای به طور اخترامی، قابلیت تعلق نفس را از دست داده و نفس چاره‌ای جز گریز ندارد.

دیدگاه دوم از آن صدرالمتألهین است. صدرالمتألهین، بدن را به کشتی تشبیه کرده است. کشتی بدن به اراده نفس در حرکت است. هرگاه نفس از تحریک بدن باز ایستد، حرکات و فعالیت‌های بدنی متوقف می‌شود.

بنابراین موت طبیعی به اراده خود نفس است و این نفس است که پس از طی مراحل کودکی و جوانی و پیری به مرحله‌ای می‌رسد که نیازی به تدبیر بدن ندارد و باید مَرکبی را که به اراده و تدبیر خودش سالها خدمت کرده است، رها کند و به سوی عالم دیگر برود.

او در رد قول جالینوس و اتباعش می‌گوید:

سبب حیات سبب موت نیست، بلکه قضیه به عکس است؛ زیرا حرارت موجب تحلیل و تقلیل رطوبت و صرف آن در حرکت و استحاله می‌شود و چون حرارت از سوختن ماده پدید می‌آید خداوند متعال از طریق قوه غاذیه، مواد دیگری به بدن می‌رساند تا حرارت لازم تأمین شود. این برنامه تا هنگامی که قوه نفسانی به کمال برسد، ادامه می‌یابد. در این صورت از آن بی‌نیاز می‌شود.[4]

از این رو نفس دارای سبب و حکمتی است که همان حرکت نفوس به سوی کمال است؛ چرا که غایتمندی آنها اقتضا می‌کند که هنگامی که به غایت حرکات خویش رسیدند، از حرکت باز ایستند و برای رسیدن به غایتی دیگر، حرکتی تازه آغاز کند. این حرکت تا موقعی که به فعلیت محض و عقلانیت صرف نرسیده‌اند، استمرار دارد.

باز ایستادن از حرکت موجودات دارای نفس، به خاطر رسیدن به مقصد و انتقال از آن مرحله به مرحله‌ای دیگر است. باز ایستادن از حرکت در این عالم، موت و آغاز حرکت در عالم دیگر، تولد است.

پس موت طبیعی عبارت است از استکمال نفس در این عالم و تحول آن به سوی عالم آخرت. در حقیقت، این نفس است که توجهی غریزی و سلوکی طبیعی به سوی مبدأ اعلی دارد. تا زمانی که برای رسیدن به فعلیت، به این بدن نیاز دارد، تدبیر و تحریک آن را به طور کامل، بر عهده می‌گیرد. همین که به مرحله‌ای رسید که آن چه می‌خواسته بشود، شده و به هدفی که می‌خواسته رسیده، دیگر نیازی به این بدن و تحریک و تدبیر آن نیست و همچون مرکبی که برای رسیدن به شهری مورد نیاز بوده و بعد از رسیدن به آن شهر رها می‌شود، بدن هم سرانجام باید رها گردد. پس موت به «فعالیت» نفس بر می‌گردد نه «انفعال» آن.[5]

نکته مهم اینکه به فعلیت رسیدن استعدادها به این معنی نیست که انسان به هنگام موت، سعادتمند باشد.
از آنجایی که در نهاد انسان هم استعداد فجور است و هم قوه تقوا، آنان که در جانب به فعلیت رسانیدن استعداد فجور کوشیده‌اند، به هنگام مرگ، یک معاویه یا عمروعاص یا معاویه نابکارند و آنان که در جانب به فعلیت رسانیدن استعداد تقوا تلاش کرده‌اند، به هنگام مرگ، یک سلمان فارسی یا یک ابوذر غفاری اند و صد البته که اینها مربوط است به موت طبیعی و اما موت غیر طبیعی یا اخترامی داستان دیگری دارد. در آن قسم، این بدن است که به واسطه یک تصادف یا عاملی دیگر، قابلیت تحرک و تدبر را از دست می‌دهد و خواهی نخواهی رها می‌شود.[6]

پس مرگ طبیعی به اختلاف نفوس انسانی در مراتب سعادت و شقاوت، یعنی به اختلاف در غایات، متفاوت است.[7]

در مرگ طبیعی تا حدی که جسد، استعداد قبول فیض داشته باشد، افاضه‌ی صور به آن صورت می‌گیرد. وقتی از ناحیه مفاض، آن چه امکان داشت عطا شد، و قابل به اندازه‌ای که مستعد قبول بود، دریافت فیض کرد و قوه‌هایش به فعلیت رسید، نفس مستقل می‌شود به گونه‌ای که امکان بقایش در بدن وجود ندارد

بنابراین، خروج نفس از بدن امر دل‌بخواهی نیست بلکه استقلال کامل نفس عین خروجش از بدن است. و این استقلال، به اختیار نیست بلکه بر طبق حرکت جبری جوهریِ موجود است. پس ممکن نیست این جدایی، لحظه‌ای این طرف و آن طرف شود: «لا یستأخرون ساعة و لا یستقدمون» (اعراف: ۳۴).

اما موت اخترامی طور دیگری است. در احادیث از آن به اجل معلق تعبیر شده.

در این مرگ، تقدیم و تأخیر ممکن است. زیرا از اتفاقات بیرونی حاصل می‌شود.

در اینجا، هنوز حرکت جوهری نفس تمام نشده و استعداد ماده هم به آخر نرسیده، ولی از خارج خللی بر بدن وارد می‌شود مثلا انسان به قتل می‌رسد. در این جا نفس ناچار است که بیرون رود.

از اشکالاتی که به نظر ملاصدرا در باب تقسیم مرگ به طبیعی و اخترامی وارد است این است که مرز دقیق این دو مرگ چیست؟ آیا کسی که در سن جوانی سکته کرده، از کجا می‌توان فهمید که مرگ او به علت استقلال نفس از تدبیر بدن بوده یا این که بدن خراب شده و نفس مجبور به کوچ کردن شده است؟ بنابراین، ایشان هیچ معیاری برای تشخیص این دو مرگ ارائه نداده است.

شاید باید دامنه مفهوم حادث یا اتفاق را گسترده‌تر کنیم و برخلاف سخن صدرا حادثه را تنها به امور بیرون از بدن منحصر نکنیم.

از نظر صدرا، هر فرسودگی‌ایی که برای بدن رخ می‌دهد و دارای منشئی بیرون از بدن نیست، به فعلیت یافتن نفس مستند می‌شود که چون نفس در حال فعلیت یافتن است و تدبیرش نسبت به بدن کاهش یافته، فلان مریضی، بر بدن عارض شده است در حالی که رخدادها منحصر به رخدادهای بیرون از بدن نیست.

در نظر عامه مردم، چون بدن مریض و ناتوان شده، نفس از او جدا می‌شود در حالی که به نظر صدرا، چون نفس در فعلیتش به نهایت میرسد، دست از اداره و تدبیر بدن بر می‌دارد به همین جهت، بدن مریض و ناتوان و در نهایت مضمحل می‌شود. پس نفس و بدن، در قوه و فعلیت و شدت و ضعف، پس از رسیدن بدن به رشد نهایی، به طور معکوس عمل می‌کنند یعنی هر چه نفس، قوی تر و کامل‌تر و بالفعل‌تر شود، بدن ضعیف‌تر و مریض‌تر می‌شود تا جایی که نفس با رسیدن به کمال نهایی‌اش از بدن جدا می‌شود و بدن نابود می‌گردد.

نتیجه:

پاسخ قسمت اول:
با توجه به مطالب گفته شده، تنها در صورتی می‌توان گفت تمام افرادی که از دنیا می‌روند به جز انسان‌های‌ کامل، به مرگ اخترامی از دنیا می‌روند که بگوییم در میان انسان‌ها، چون تنها انسان کامل در حفاظت از اعتدال مزاج عنصری خویش مهارت کامل دارد؛ در سایه این محافظت، خطری از ناحیه جسد -بدن- جوهر نفسش را تهدید نمی‌کند و جوهر نفسِ او، با خاطری مطمئن، به حرکت استدراجی خویش ادامه می‌دهد. اما غیر کمل، به دلیل جهل نسبی و عدم وقوف کامل آنها بر نحوه‌ی حفاظت از تعادل مزاج عنصریِ خویش، زودتر از موعد، مرکبِ راهوارِ نفس خویش را تخریب کرده، نفسشان دچار موت اخترامی خواهد شد.

البته این فرضیه در صورتی صحیح است که رخدادهای تخریب‌کننده‌ی بدن –که عامل مرگ اخترامی‌اند- را منحصر در بیرون از بدن نکنیم و الا، نمی‌توان به این پاسخ نیز اعتنا داشت.

پاسخ قسمت دوم:
با توجه به این که به فعلیت رسیدن استعدادهای ذاتی انسان، تنها در رسیدن به سعادت خلاصه نمی‌شود بلکه می‌تواند با انتخاب خویش، سر از شقاوت نیز در آورد، نمی‌توان گفت حتی اگر کسی به موت طبیعی از دنیا رود و در مسیر سیر و سلوک الی‌الله گام بردارد، وصول به کمال اختیاری‌اش قهری و تضمین‌شده است چرا که این وادی، پر از خطرها و گردنه‌های بسیار است؛ پس ضروری است شخص سالک همواره خود را در معرض آسیب دیده، با دو بال خوف و رجا حرکت کند. چه بسیار کسانی که در این مسیر به توفیقاتی دست یافته اما در اثر رعونت‌های نفسانی، به قهقرا تنزل کرده‌اند.

از این رو، علم عرفان عملی، به انگیزه‌ی راهنمایی سالکین در مورد فراز و نشیب و خطرهای راه تدوین گشته است.

 


منابع
[1]. امام خمینی، سیدروح‌الله،‌ تدوین فروغ السادات رحیم‌پور، بی‌جا: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۷۸ ش، چ اول، ص ۱۴۱ – ۱۴۴.
[2]. پاسخگو برای این قسمت آدرسی نیافت.
[3]. ازدی، عبد‌الله محمد، کتاب الماء، تهران: دانشگاه علوم‌ پزشکی ایران، ۱۳۸۷، ج۳، ۱۲۲۱.
[4]. همو، ۱۳۴۶، ص ۹۰.
[5]. همو، ص ۸۹.
[6]. ر.ک: صدرالمتألهین، الشواهد الربوبیة، تصحیح آشتیانی، مشهد: دانشگاه مشهود، ۱۳۴۶، ص ۸۹.
[7]. صدرالمتألهین، الحکمة المتعالیة، تهران: دارالمعارف الاسلامیة، ۱۳۷۹ ق، چ دوم، ج۹، ص ۵۰.

http://www.askdin.com/showthread.php?t=64192&p=1010119&viewfull=1#post10...