چرا خدا در خلقت بندگان تفاوت قائل شده؟

پرسش:
چرا خدا در خلقت بندگان تفاوت قائل شده؟ من هر کسی را میبینم از من زرنگ تر و باهوش تر و زیباتر و فهمیده تر است؛ گاهی می بینم یک نفر که اهل نماز و عبادت نیست پشت سرهم در زندگی شانس می آورد، اما کار و زندگی من روز به روز بدتر میشود.

 

 


پاسخ:
برای پاسخ به این سوال باید به چند نکته توجه بفرمایید:

نکته اول:
خداوند باهیچ کسی قرابت و خویشاوندی ندارد، و همه چیز در امر خلقت قاعده مند و ضابطه مند بوده، و مبتنی بر علل و عوامل و اسباب است، اینطور نیست که وقتی خداوند می خواهد بنده ای را خلق کند بنشیند فکر کند که او را چه شکلی خلق کنم، یا چقدر استعداد به او بدهم، یا وزنش چقدر باشد، پدر و مادرش کی باشند و...؛ که اگر این بود بساط علومی چون ژنتیک و پزشکی را باید برمی چیدیم! امام صادق(علیه السلام) می فرمایند:
«أَبَى اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَاب‏»؛ خداوند ابا دارد از اینکه امور را جز از طریق اسبابش جاری سازد.(1)

بنابراین همه چیز طبق علل و عوامل طبیعی اتفاق می افتند، متناسب با تغذیه پدر و مادر و ژنتیک آنها، شرایط روحی و روانی آنها و مانند آن، نطفه ای شکل گرفته و منعقد می شود، و این نطفه متناسب با تغذیه دوران بارداری، شرایط روحی و روانی مادر، شرایط جوّی و آب و هوا و عوامل دیگر رشد می کند تا تبدیل به یک انسان می شود.
همه چیز قاعده مند است، به همین خاطر هم در روایات و هم در علم پزشکی توصیه هایی برای زیبا شدن فرزند، یا با استعداد شدن او، و حتی تعیین جنسیت او وجود دارد، اگر قاعده ای وجود نداشت اصلا علم پزشکی معنا نداشت که دنبال کشف این قواعد برود.

نکته دوم:
ما دو خلقت داریم، یکی خلقت ما در دنیا برای زندگی کوتاه دنیوی است که تحت تأثیر پدر و مادر و تغذیه و ژنتیک و مانند آن است و چاره ای از آن نیست، چون هنوز به دنیا نیامده بودیم که در این خصوص تاثیرگذار باشیم؛ و اما خلقت دوم که همان زندگی ابدی ماست به دست خودمان است؛ اصل هم همین خلقت دوم است که موقتی نبوده و برای ابد است، و خداوند آن را به دست ما سپرده است.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) می فرمایند: «كَمَا تَعِيشُونَ تَمُوتُونَ وَ كَمَا تَمُوتُونَ تُبْعَثُونَ وَ كَمَا تُبْعَثُونَ تُحْشَرُون‏»؛ همان گونه که زندگی کنید می میرید، و همانگونه که می میرید برانگیخته می شوید، و همانگونه که برانگیخته شده اید محشور می شوید.(2)
بسیاری از انسان ها ممکن است در دنیا چهره های بسیار زیبا و استعدادهایی فوق العاده داشته باشند، اما برای زندگی ابدی شان به شکل میمون و خوک و مانند آن محشور شوند، همان طور که در روایات به این چهره ها اشاره شده است.(3)

این خلقت دوم است که مهم است چرا که انتها ندارد، مهم این است که ما برای زندگی ابدی خودمان چه صورتی برای خود بسازیم و با چه قیافه ای و چه توانایی و درجه ای محشور شویم؛ وگرنه دنیا که دست خود ما نبوده! ما 100 سال پیش نبودیم، 100 سال دیگر هم نیستیم؛ اما برای ابد در آن دنیای دیگر با چهره ای که این بار خودمان ساخته ایم قرار است زندگی کنیم.

اینکه من و شما به چه چهره ای، چه استعدادی، و چه خصوصیاتی به دنیا آمده ایم دست خودمان نبوده، اما اینکه با چه چهره، و چه خصوصیاتی محشور شویم دست خودمان است.

نکته سوم:
چهره و قیافه یک امر سلیقگی است، ممکن است شما در نگاه خودتان چهره خود را نپسندید اما در نگاه دیگری چهره خوبی داشته باشید! زیبایی از مسائلی نیست که بتوان برای آن قاعده عمومی ترسیم کرد؛ لذا از این بابت ذهنتان را خیلی درگیر نکنید.

استعداد هم همینطور، نسبی است، شما باید بگردید و کشف کنید که استعداد شما در چه حیطه ای است آن وقت به توانایی های خود پی خواهید برد؛ من دیده ام کسانی را که در علوم انسانی تحصیل می کنند اما بدون یک روز شاگردی مکانیکی، موتور یک ماشین را پیاده میکنند و دوباره سوار می کنند! و دیده ام کسانی که در رشته های صنعتی تحصیل می کنند اما بیشتر به درد علوم انسانی میخورند! عمده کسانی که گمان می کنند استعداد ندارند در حقیقت رشته مناسب خویش را گم کرده اند.

نکته چهارم:
چیزی به نام شانس وجود ندارد، آنچه که ما از آن به شناس تعبیر می کنیم در حقیقت ناشی از عدم آگاهی ما از علت یک مسئله است؛ وگرنه هر چیزی در جهان اتفاق بیفتد قاعده مند است. اگر گاهی می بینیم یک شخصی دست به هر کاری می زند موفق است و ما دست به هر کاری می زنیم ناکام هستیم خب این به معنای خوش شانس بودن او نیست، بلکه علل و عواملی دارد که بخشی از آن در فکر و برنامه ریزی درست است که باید آن را لحاظ کنیم، و گاهی هم علل درونی دارد که در نکته بعدی اشاره خواهد شد، اما در هر صورت جایی برای طرح شانس وجود ندارد.

نکته پنجم:
گاهی عوامل ناکامی انسان در درون خود او هستند، حتی عوامل تأثیرگذار در چهره و استعداد! چند سال پیش در کتابی در خصوص هیپنوتیزم خواندم که تلقین نفس حتی در خصوص زیبایی چهره، به مرور زمان در زیباتر شدن چهره تاثیرگذار است! گاهی بزرگترین قفسی که انسان درون آن اسیر است قفسی است که با افکار خودش ساخته است! این را هم روانشناسی و هم روایات ما تأیید می کنند.
من به دو نمونه اشاره می کنم:

الف) مثبت اندیشی و خوش گمانی به خداوند:
امام رضا(علیه السلام) می فرمایند: «أَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ بِي إِنْ خَيْراً فَخَيْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَرّاً»؛ به خداوند گمان نیک داشته باش، پس به درستی که خداوند می فرماید من نزد گمان بنده مومن خویش هستم، اگر به من گمان خیر برد همان را برایش رقم میزنم، و اگر گمان شر ببرد همان را مقدر می سازم.(4)

طبیعتا اینکه انسان نگاهش به خداوند این باشد که خدا از من خوشش نمی آید و مربی می خواهد من را اذیت کند نتایج وخیمی در زندگی انسان رقم خواهد زد! آلوده ترین انسان ها هم لحظه ای نباید شک کنند که خداوند آنها را دوست دارد؛ اصلا اینکه من گمان کنم خداوند به من توجهی ندارد آغاز سقوط و بدبختی است! مگر خداوند هم مانند مردم دنیاست که کسی را به خاطر چهره یا استعداش دوست داشته باشد یا نداشته باشد!
شک نکنید محبوب خداوند هستید و به شما نظر لطف دارد، این فکر شما قطعا باید اصلاح شود.

ب) نقش تلقینی نفس در خصوص خرافات
نکته دیگر اینکه اعتقاد به خرافات منفی اگرچه وجود خارجی ندارند اما موجب می شود که در زندگی انسان تأثیر بگذارند! امام صادق(علیه السلام) می فرمایند:
«أَنَّ الطِّيَرَةَ عَلَى مَا تَجْعَلُهَا إِنْ هَوَّنْتَهَا تَهَوَّنَتْ وَ إِنْ شَدَّدْتَهَا تَشَدَّدَتْ وَ إِنْ لَمْ تَجْعَلْهَا شَيْئاً لَمْ تَكُنْ شَيْئا»؛ به درستی که (تاثیر) فال بد زدن در گرو توست، اگر آن را سست بگیری سست خواهد بود، و اگر آن را محکم بگیری محکم خواهد بود، و اگر به آن اعتنایی نکنی، بی تأثیر خواهد بود.(5)

بنابراین اگرچه خرافات به خودی خود در زندگی انسان تاثیری ندارند، اما خود نفس انسان اگر آن را به عنوان یک پیش فرض مسلّم در زندگی اش بگیرد، در زندگی اش کارگر خواهند شد، و البته این تأثیر خود نفس است، نه تأثیر آن خرافات! مثلا کسی که صدای جغد را شوم بداند اگرچه صدای آن جغد در زندگی او تأثیری ندارد، اما نفس انسان در گرو تلقین چنین مطلبی، یک اثر شوم در زندگی خود خلق خواهد کرد.

به نظرم آنچه که موجب چنین رفتاری در زندگی شما شده است همین افکار شماست، افکارتان را اصلاح کنید، قطعا زندگی تان اصلاح خواهد شد.
همچنین از کلام شما به نظر می آید این است که اصلا اعتماد به نفس ندارید، و در این خصوص ضروی است که با کارشناسان مشاوره گفتگو کرده و راهکارهای پیشنهاد شده را به صورت جدی دنبال کنید، کسی که برای خودش ارزش قائل نشود دیگران برای او ارزش قائل نمیشوند، کسی که خودش در نگاه خودش ارزش نداشته باشد، در نگاه دیگران هم ارزش نخواهد داشت؛ چرا اینقدر خودتان را پایین می بینید؟! به خودتان نگاهی کاملا ارزشمند داشته باشید، موفقیت های خودتان را در نظرتان پررنگ کنید، و بر روی نقاط قوتتان تمرکز کنید، نه نقاط ضعف، تا ثمره این تغییر افکار را به مرور در زندگیتان مشاهده کنید.

 


پی نوشت ها:
1. کلینی، محمد، الكافي، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ چهارم، 1407ق، ج1، ص183
2. ابن أبي جمهور، محمد بن زين الدين‏، عوالی الئالی، دار سيد الشهداء للنشر، قم، چاپ اول، 1405ق، ج4، ص72
3. طبرسى، فضل بن حسن‏، مجمع البیان، انتشارات ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372ش، ج10، ص642
4. الکافی، ج2، ص72
5. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، دار إحياء التراث العربي‏، بیروت، چاپ دوم، 1403ق، ج55، ص310

http://www.askdin.com/showthread.php?t=64032&p=1004502&viewfull=1#post10...