آیا روایتی در باب وحدت شیعه وسنی نداریم؟



پرسش:
گفته میشود ما روایتی در باب وحدت نداریم، بلکه تمام روایات از باب تقیه است، تقیه برای حفظ جان و حفظ دین؛ آیا این حرف صحیح است؟


پاسخ:
برای پاسخ به این سوال توجه به چند نکته لازم است:

نکته اول: حقیقت وحدت
برای اینکه ببینیم آیا در متون دینی به «وحدت» اشاره ای شده است یا خیر ابتدا باید دید منظور از وحدت چیست؟
برخی «وحدت» را خواسته یا ناخواسته به معنای دست برداشتن از برخی اعتقادات، یا مخفی کردن آنها و عدم اجرای شعائر می دانند، در حالی که چنین برداشتی درست نیست، «وحدت» بین مذاهب اسلامی به معنای وحدت اعتقادی نیست، هیچ کسی چنین وحدتی را نمی پذیرد، نه شیعه، و نه اهل سنت! چون این به معنای تغییر نگرش و مذهب است، نه وحدت!
منظور از «وحدت» بین مذاهب اسلامی، وحدت سیاسی و اجتماعی است، یعنی مذاهب اسلامی به جای پافشاری بر اختلافات، و طعن و تضعیف و تکفیر یکدیگر، بر نقاط مشترک چون قبله و کتاب و پیامبر واحد و نماز و روزه و ماه رمضان و مانند آن تأکید کنند، و یکدیگر را برادر مسلمان خود دانسته و از خود بدانند.

نکته دوم: تقیه، و اقسام آن
تقیه بر دو قسم است، یا از سنخ دفع ضرر است یا از سنخ جلب منفعت و مصلحت؛ یعنی گاهی تقیه برای حفظ جان و مال و آبرو است که از آن به تقیه خوفی تعبیر می شود، و گاهی تقیه مداراتی است، یعنی خطری انسان را تهدید نمی کند و تقیه از باب مصلحت اسلام و جامعه اسلامی است. (1)
طبیعتا طبق این تعریف تقیه مدارتی با وحدت تلازم داشته و به یک معنا هستند.

نکته سوم: وحدت در روایات
بنابر نکته دوم روایاتی که در جهت تقیه مداراتی، و حُسن معاشرت با مخالفین وارد شده است، در حقیقت بر وحدت هم دلالت دارند. نمیتوان گفت روایات فقط بر تقیه دلالت دارد! چون در این صورت نزاع فقط بر سر لفظ خواهد بود!
در روایات متعددی به این حُسن معاشرت بدون اینکه احتمال خطر وجود داشته باشد اشاره شده است:

امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
«إِيَّاكُمْ أَنْ تَعْمَلُوا عَمَلًا يُعَيِّرُونَّا بِهِ فَإِنَّ وَلَدَ السَّوْءِ يُعَيَّرُ وَالِدُهُ بِعَمَلِهِ كُونُوا لِمَنِ انْقَطَعْتُمْ إِلَيْهِ زَيْناً وَ لَا تَكُونُوا عَلَيْهِ شَيْناً صَلُّوا فِي عَشَائِرِهِمْ وَ عُودُوا مَرْضَاهُمْ وَ اشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ وَ لَا يَسْبِقُونَكُمْ إِلَى شَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَيْرِ فَأَنْتُمْ أَوْلَى بِهِ مِنْهُمْ وَ اللَّهِ مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنَ الْخَبْ‏ءِ قُلْتُ وَ مَا الْخَبْ‏ءُ قَالَ التَّقِيَّة»؛ بپرهيزيد از كارى كه ما با آن كار خوار و سرزنش مى شويم. همانا فرزند بد با كار بدش، پدر خويش را در معرض سرزنش قرار مى دهد. نزد آنان كه با شما قطع رابطه كرده اند، زينت (دوست) باشيد نه بدخلق و دشمن. در نماز جماعت آنها شركت كنيد و از مرضای آنها عيادت نماييد و در تشييع جنائز آنها حاضر شويد و نبايد آنها در انجام عمل خير بر شما سبقت بگيرند، زيرا شما در انجام عمل خير از آنها سزاوارتر هستيد. به خدا قسم خداوند به چيزی كه محبوبتر از خباء يعنی تقيّه باشد، عبادت و پرستش نشده است.(2)

و نیز در روایت دیگری از ایشان نقل شده است که فرمودند:
«يُحْسَبُ لَكَ إِذَا دَخَلْتَ مَعَهُمْ وَ إِنْ لَمْ تَقْتَدِ بِهِمْ مِثْلُ مَا يُحْسَبُ لَكَ إِذَا كُنْتَ مَعَ مَنْ تَقْتَدِي بِه‏»؛ هنگامي كه داخل در جماعت آنان شوی، اگرچه اقتدا هم نكنی، اجر و حساب تو همانند كسی است كه به جماعت پيوسته و به نماز اقتدا كرده باشد.(3)

و همچنین در روایتی دیگر فرموده اند:
«قال لي أبوعبدالله (ع) يا اسحاق أتُصلّي معهم فى المسجد؟ قلت نعم. قال صلّ معهم فانّ المصلّي معهم فى الصفّ الأوّل كالشاهر سيفه فى سبيل الله»؛ امام صادق علیه السلام از اسحاق پرسيدند: آيا با اهل سنت در مسجد نماز مى خوانى؟ عرض كردم بله، فرمود: با آنان نماز بخوان، زيرا نماز خواندن با آنان در صف اوّل، مانند كسى است كه شمشيرش را در راه خدا تيز كرده باشد.(4)

و همچنین در روایت از ایشان آمده است:
«مَنْ صَلَّى مَعَهُمْ فِي الصَّفِّ الْأَوَّلِ كَانَ كَمَنْ صَلَّى خَلْفَ رَسُولِ اللَّهِ (ص)»؛ هركس در صف اوّل با آنان نماز گزارد، مانند كسی است كه پشت سر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نماز جماعت بخواند.(5)


چهارم: رابطه وحدت و تقیه
اگرچه همانطور که گفته شد برخی از مراتب وحدت و تقیه با یکدیگر تلازم دارند، اما به نظر میرسد تفاوت هایی هم در این بین وجود دارد:
اول اینکه تقیه خودش اصالت ندارد، بلکه یک تاکتیک است، تاکتیکی که به جهت دفع ضرر یا جلب مصلحت است، اما وحدت اصالت دارد، اصل است، ابزار و تاکتیک نیست که لزوم رعایت آن در گرو شرائط باشد.
و دوم این که وحدت مراتبی دارد که فوق تقیه است.
دلائل نقلی متعددی بر این مسئله دلالت می کند، از جمله ماجرایی که معلی بن خنیس در یک روایت صحیح السند به آن اشاره میکند:

«مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالَ: خَرَجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِي لَيْلَةٍ قَدْ رُشَّتْ‏ وَ هُوَ يُرِيدُ ظُلَّةَ بَنِي سَاعِدَةَ فَاتَّبَعْتُهُ فَإِذَا هُوَ قَدْ سَقَطَ مِنْهُ شَيْ‏ءٌ فَقَالَ بِسْمِ اللَّهِ اللَّهُمَّ رُدَّ عَلَيْنَا قَالَ فَأَتَيْتُهُ فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ قَالَ فَقَالَ مُعَلًّى قُلْتُ نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَقَالَ لِي الْتَمِسْ بِيَدِكَ فَمَا وَجَدْتَ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَادْفَعْهُ إِلَيَّ فَإِذَا أَنَا بِخُبْزٍ مُنْتَشِرٍ كَثِيرٍ فَجَعَلْتُ أَدْفَعُ إِلَيْهِ مَا وَجَدْتُ فَإِذَا أَنَا بِجِرَابٍ‏ أَعْجِزُ عَنْ حَمْلِهِ مِنْ خُبْزٍ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَحْمِلُهُ عَلَى رَأْسِي فَقَالَ لَا أَنَا أَوْلَى بِهِ مِنْكَ وَ لَكِنِ امْضِ مَعِي قَالَ فَأَتَيْنَا ظُلَّةَ بَنِي سَاعِدَةَ فَإِذَا نَحْنُ بِقَوْمٍ نِيَامٍ فَجَعَلَ يَدُسُّ الرَّغِيفَ وَ الرَّغِيفَيْنِ حَتَّى أَتَى عَلَى آخِرِهِمْ ثُمَّ انْصَرَفْنَا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَعْرِفُ هَؤُلَاءِ الْحَقَّ فَقَالَ لَوْ عَرَفُوهُ لَوَاسَيْنَاهُمْ بِالدُّقَّة» (6)

ترجمه: معلی بن خنیس می­گوید در يك شبى كه نم نم باران مى باريد ، دیدم امام صادق(علیه السلام) منزل خود را به قصد صُفّه (سايبان) بنى ساعده ترك كرد . من به دنبال آن حضرت به راه افتادم . ناگاه چيزى از دستش افتاد ، گفت: بسم اللّه ، خدايا آن را به ما برگردان . من خود را به ايشان رساندم و سلام كردم . فرمود : تويى مُعلّى ؟ عرض كردم : آرى ، فدايت شوم . فرمود : با دستت جستجو كن و اگر چيزى يافتى آن را به من بده . من تكّه هاى نان پراكنده اى را پيدا كردم و آن را به طرف حضرت بردم كه به ايشان بدهم . ديدم انبان نانى بر دوش دارد . عرض كردم : فدايت شوم ، اجازه مى دهيد من حملش كنم ؟ فرمود : نه ، من خود سزاوارتر به اين كارم ؛ امّا با من بيا . به صُفّه بنى ساعده رسيديم ، ديديم عدّه اى خوابيده اند . حضرت ، زير جامه هر يك از آنها يكى دو گرده نان مى گذاشت تا به آخرين نفر آنها رسيد . آن گاه برگشتيم . من عرض كردم : فدايت شوم ، اينها حق را مى شناسند (شیعه هستند؟) فرمود: اگر مى شناختند، نمک هم بر آن می افزودم.

روشن است که این رفتار امام(علیه السلام) نشان از آن دارد که حُسن رفتار با عموم اهل سنت نه به خاطر این است که با شیعه مدارا کنند، که در این صورت لازم بود امام خود را به گونه ای به ایشان بشناساند، حضرت(علیه السلام) حتی با درخواست معلی بن خنیس موافقت نکرده، و آوردن آن کیسه های نانی که برای اهل سنت میبرد را به معلی بن خنیس واگذار نکرده و خودشان به دوش کشیدند.

سرتاپای این ماجرا نشان میدهد تقیه­ای در کار نیست، و این حُسن رفتار از این باب است که واقعا آنها مسلمان محسوب شده و برادر دینی شیعیان هستند و باید با آنها به نیکویی رفتار کرد، به عبارت دیگر این حُسن رفتار یک استراتژی در برابر اهل سنت نیست تا بتوان گفت در تمام مراحلش تقیه است که یا خوفی باشد یا مداراتی!

بنابراین به نظر میرسد رابطه وحدت و تقیه، رابطه عام و خاص مطلق باشد، چرا که هر تقیه­ای وحدت است، اما هر وحدتی از روی تقیه نیست، برخی مراتب وحدت فوق تقیه است.


پی نوشت ها
1. خرازی، محسن، بدایة المعارف، مؤسسة النشر الإسلامي‏، قم، چاپ چهارم، 1417ق، ج2، ص182
2. کلینی، محمد، الكافي، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ چهارم، 1407ق، ج2، ص219.
3. همان، ج3، ص373.
4. طوسی، محمد بن حسن، تهذیب، دار الكتب الإسلاميه‏، تهران، چاپ چهارم، 1407ق، ج3،ص277.
5. الکافی، ج3، ص380.
6. الکافی، ج4، ص8.

http://www.askdin.com/showthread.php?t=27436&p=984573&viewfull=1#post984573